Milad Cheraghi

Detection Enginner

Security Researcher | Purple Team | SOC analyst | SIEM Engineer | Linux Fan

نیست کاری به بد و نیک جهانم صائب // روی دل از همه عالم به کتاب است مرا


بازبینی بر نگرش بشر به مفروضات اخلاقی همچون خوب و بد

بر اساس افکار و عقایدمان، در مواجهه با وقایع زندگی، ادراکات، احساسات و شرایطی را تجربه میکنیم که میزان رضایت یا نارضایتی ما از زندگی به آنها بستگی دارد. اما پایه و مبنای این ادراکات از کجا نشأت گرفته است؟ چگونه موضوعی به این مهمی، که تمام احساسات از جمله شادی، غم، عشق، آزادی، امید، رنج، موفقیت، شکست، بیمعنایی، و غرق در معنا بودن را دربرمیگیرد، تا بدین حد نادیده گرفته شده است؟ چطور بدون هیچ کنکاشی از سوی ما پذیرفته شده است؟زمانی که با موقعیت جدیدی روبرو میشوم و بازتاب آن را در وجودم احساس میکنم، ذهنم درگیر این میشود که آیا واقعاً باید چنین احساسی داشته باشم؟ این احساسی که من دارم، درست است؟ طبیعی است؟ منطقی است؟ احساسی است؟ تحمیلی از جامعه است؟ آدابی است که از خانواده آموختهام؟ یا چیزی است که دلم میخواهد؟ و اگر دلم میخواهد، آیا فطری است؟ یا از بیرون تحمیل شده و نیازش را به وجود آورده اند؟ و ده ها سوال دیگی که میتوان پرسید و مدتها به آنها فکر کرد.گاهی اوقات، رشد به معنای پیشروی به سمت جلو نیست، حتی شامل ایستادن و نگاه کردن به همه چیزهایی که تا به امروز یاد گرفتهام و تجربه کردهام نیز نیست. من معتقدم که پیشرفت واقعی در بازبینی و ارزیابی مفروضاتی است که باعث شده در طول مسیر زندگی تصمیماتی را بر مبنای آنها بگیرم؛ مفروضاتی که در هر مسئلهای وجود دارند اما هیچگاه به چشم نمیآیند و بخشی مهم از پازل شخصیت ما را تشکیل میدهند. باید این مفروضات مورد بازبینی قرار بگیرند، با تمام قدرت به چالش کشیده شوند، و تا جایی که ممکن است برای تایید یا رد آنها استدلال شود تا در نهایت حذف شوند یا به حیات خود ادامه دهند.در این نوشته، تلاش کردهام دغدغهای را که در خصوص نگرش بشر به مفروضات اخلاقی دارم بیان کنم.مولانا در مثنوی معنوی میفرمایند:

پیش چشمت داشتی شیشه کبود، زان سبب عالم کبودت مینمود.

گر نه کوری این کبودی دان ز خویش، خویش را بد گو مگو کس را تو بیش.

از همان سالهای نخستین کودکی، مفاهیمی چون خوب، بد، صحیح و غلط برای ما تعریف شدند و ما بدون هیچ گونه کنجکاوی آنها را پذیرفتیم.اگر ما در دوران کودکی در برابر این مفاهیم مقاومتی نشان میدادیم، با تنبیه و در نوجوانی با قوانین و مجازاتها روبرو میشدیم. تمام اینها به نام آموزه های دینی و مباحث آموزشیانجام میگرفت، در حالی که در واقع تلاشی به سمتدهی افکار، عقاید و باورهای ما بود.با بزرگتر شدن و معاشرت با انسانهایی که در فرهنگهای مختلف رشد یافتهاند، تضادهای فاحشی بین آنچه ما آموختهایم و توصیفات دیگران از این مفروضات آشکار میشود. همچنین، هر چه جامعهی آماری تمدنها گستردهتر میشود، تضادهای بنیادین بیشتری نمایان میگردد.به همین دلیل، ذهن من سالهاست که با این مسئله درگیر است: ماهیت، منشأ و معنای این مفروضات چیست؟ آیا این مفروضات در جهان ما ثابت هستند یا پویا؟ آیا این مفروضات توسط همه انسانها پذیرفته شدهاند، یا تنها ریشه در فرهنگ و نیاکان آنها دارند؟با یافتن پاسخ به این سوالات، بسیاری از مسائل مرتبط با این مفروضات کمرنگتر شده و انسان آزادی عمل بیشتری کسب خواهد کرد. پاسخدهی به این سوالات در مراحل ابتدایی میتواند راهنمایی برای هدایت بشر به سمت آزادی جسمانی باشد و در نهایت به آزادی روحی منجر شود.این مفروضات در مسائل مختلف ظهور پیدا میکنند و ما بر اساس آموزشهایی که از بدو تولد دریافت کردهایم—از کودکی گرفته تا مدرسه و جامعه—نسبت به هر یک از آنها دیدگاههایی داریم. این دیدگاهها به طور مستقیم بر تصمیماتی که در زندگی میگیریم، دردها و رنجهایی که تحمل میکنیم و احساس موفقیت یا شکستی که پس از هر اتفاق تجربه میکنیم، تأثیر میگذارند. همه اینها ریشه در مفروضاتی دارد که در کودکی پذیرفتهایم.در بحث فلسفه اخلاق، موضوع خوب/بد یا صحیح/غلط یکی از پرچالشترین مباحث است که مطرح شده و فیلسوفان در این خصوص به دو دسته کلی تقسیم میشوند: «فیلسوفان مقید به اخلاق ثابت» و «فیلسوفان مدافع اخلاق در جریان». فیلسوفان در بحث فلسفه اخلاق به دو دسته کلی تقسیم میشوند: فیلسوفان مقید به اخلاق ثابت و فیلسوفان مقید به اخلاق در جریان. فیلسوفان اخلاق ثابت معتقدند که مفاهیمی مثل خوب و بد مستقل از انسانها بوده و در دنیای خارجی وجود دارند. به عبارت دیگر، آنها باور دارند که معیارهای خوبی و بدی مستقل از تفکر انسانی بوده و قابل شناسایی و تعیین هستند.در مقابل، فیلسوفان معتقد به اخلاق در جریان بر این باورند که مفاهیمی مانند خوبی و بدی، خیر و شر، صحیح و غلط نه تنها نسبی هستند بلکه به شرایط و محیط اجتماعی، تاریخی و فردی بستگی دارند. آنها معتقدند که مفاهیم اخلاقی و ارزشی توسط انسانها شکل گرفته و در هر جامعه و برای هر فرد ممکن است دیدگاههای متفاوتی نسبت به آنها وجود داشته باشد.در نگاه اول، نظر فیلسوفان معتقد به اخلاق در جریان منطقیتر و صحیحتر به نظر میرسد، و ما نیز بر این باوریم که خانواده، جامعه، و پیشینیان تمدنیمان این مفاهیم انتزاعی را تعریف کردهاند و ما نیز بدون کنکاشی در ماهیت وجودی این مفروضات، آنها را پذیرفتهایم. با این حال، اگر کمی دقیقتر بنگریم، میبینیم که باید چیزی وجود داشته باشد تا ذهن بشر به سمت آن هدایت شود. این احساس نیاز به تعریف چنین معیارهایی نشان از وجود این مفاهیم در طبیعت دارد، چه انسان پس از قرنها به این نکته رسیده باشد و بخواهد آنها را همانگونه که هستند بپذیرد، یا بنا به مصلحت تغییر دهد، که این خود بحث دیگری است.مثالی که در ذهن من شکل گرفته، ماجرای قتل هابیل به دست قابیل است که در تورات و قرآن بیان شده است. این قتل نشاندهندهی این است که بشر به طور ذاتی قادر به تشخیص رفتارهای غلط است؛ این را میتوان از تلاش قابیل برای دفن کردن جسد هابیل دید، تا مبادا مورد خشم یا سرزنش قرار گیرد. از داستان بالا میتوان اینگونه برداشت کرد که مواردی مانند قتل نفس پیش از اینکه در چارچوب قوانین جامعه قرار بگیرند، مورد پذیرش نبوده و به عنوان عملی ناپسند شناخته میشدند. با این حال، در جوامع مختلف با تصویب برخی قوانین، قتل نفس در شرایط خاصی مجاز و قانونی اعلام میشود.

مفروضی به نام خوبی

در فلسفه اخلاق ثابت، خوبی اغلب به عنوان واقعیتی جهانشمول و ثابت تلقی میشود. اصول و قوانینی که از این خوبی نشأت میگیرند، در همه زمانها و فرهنگها صدق میکنند. به عنوان مثال، در اخلاق دکارتی، اصل «امپراتیو مطلق» بر این باور استوار است که برخی اعمال به دلیل ماهیت خوب ذاتیشان همیشه درست هستند، مانند صداقت یا احترام به حقوق دیگران.

در مقابل، در فلسفه اخلاق در جریان، خوبی ممکن است به عنوان یک مفهوم بیشتر پویا و تغییرپذیر تلقی شود که با توجه به شرایط فرهنگی، تاریخی و اجتماعی متغیر است. در این دیدگاه، آنچه در یک زمان یا فرهنگ خاص به عنوان خوب تلقی میشود، ممکن است در مکان یا زمان دیگری به همان شکل قابل قبول نباشد. برای مثال، در نظریههای نسبیگرایی اخلاقی، خوبی میتواند بر اساس اجماع یا عرف جامعه تعریف شود. حکم اعدام میتواند نمونهای باشد که در حالی که ذاتاً بد تلقی میشود، اما جامعه در مواردی آن را خوب و سازنده میداند.

مفروضی با نام بدی

در فلسفه اخلاق ثابت، بدی اغلب به عنوان ماهیت یا ویژگیهایی که به طور جهانشمول منفی یا مخرب تلقی میشوند، در نظر گرفته میشود. این دیدگاه ممکن است شامل اعمال یا نیاتی باشد که به دلیل پیامدهای مضر یا غیراخلاقیشان رد میشوند، مانند خیانت، فریب، یا ظلم. به عنوان مثال، در اخلاق کانتی، هر عملی که نمیتوان آن را به یک قانون کلی تبدیل کرد (مانند دروغ گفتن) به عنوان بد و غیرقابل قبول شناخته میشود.

در مقابل، در فلسفه اخلاق در جریان، بدی ممکن است بیشتر به عنوان یک مفهوم نسبی تلقی شود که بسته به زمینههای فرهنگی، اجتماعی و شرایط خاص متغیر است. در این دیدگاه، آنچه که در یک فرهنگ یا در شرایط خاصی به عنوان بد شناخته میشود، ممکن است در مکان یا زمان دیگری متفاوت باشد. به عنوان مثال، در برخی فرهنگها، چند همسری ممکن است به عنوان بد تلقی نشود، در حالی که در دیگر جوامع، چنین رفتاری ممکن است به شدت نکوهیده و غیراخلاقی تلقی شود.با این تفاسیر، میبینیم که هم فلسفه اخلاق ثابت و هم اخلاق در جریان، هر دو به نحوی نقایصی در نگرش خود به ماهیت وجودی این فرضیات دارند. اینجا سوال اصلی این است: با کدام نگاه فلسفی این فرضیات را پذیرفتهایم؟ چگونه است که با وجود تضادهای عمیق در تعاریف بنیادین، ما هنوز در انتزاعات متعصبانه غوطهوریم؟ چرا پس از وقایع، به دنبال احساساتی عمیق مثل پیروزی، شکست، غم و شادی میرویم؟ ما را به سوگواری برای برخی اتفاقات و جشن گرفتن برای دیگری تشویق کردهاند. آیا واقعاً طبیعت نیز چنین است؟ یا آنکه فارغ از هر رنگ و آلایشی به حیات خود ادامه میدهد؟ شاید زندگی پیچیدهتر از آن باشد که ما تصور میکنیم، و نیازی نیست که نگران آن باشیم.مولانا در مثنوی معنوی میفرمایند:

چونک بیرنگی اسیر رنگ شد، موسیی با موسیی در جنگ شد.

چون به بیرنگی رسی کان داشتی، موسی و فرعون دارند آشتی.

این دو بیت نشان میدهند که انسانی که به اسارت فکر پرداخته، حتی با برادر و همدین خود به جنگ میپردازد، اما کسی که به حقیقت زندگی پی برده، حتی با دشمن خود (فرعون) نیز آشتی میکند. این بیانگر این است که فهم عمیقتر و فراتر از تقابلهای سطحی، میتواند به آشتی و صلح درونی منجر شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *