Milad Cheraghi

Detection Enginner

Security Researcher | Purple Team | SOC analyst | SIEM Engineer | Linux Fan

نیست کاری به بد و نیک جهانم صائب // روی دل از همه عالم به کتاب است مرا


قبیله های اخلاقی – جاشوا گرین

من اگه از شما  بپرسم چه کاری درسته چه کاری غلطه؟ شما ی فکری براش دارین و براساس یک نظام اخلاقی جواب می دین.

مثلا میگین من فکر میکنم این کار درسته و یه دیگرانی هم هستن که فکر میکنن این کار غلطه و من از اون ها نیستم.و من با اون ها مرز بندی دارم.

بشر با تمام پیشرفت هایی که انجام داده، هنوز نتونسته به یک درک اخلاقی جهان شمول برسه و چیزی نداریم که زمانیکه به اختلاف میرسیم بتونیم با همدیگه حلش کنیم، چون نظام ارزشی هر کدوممون یک چیز متفاوته.

از زمان و دوره روشنگری متفکران به این فکر افتادن که چطور میشه یک نظام اخلاقی یکپارچه و جهان شمول داشت و تا به الان به نتیجه نرسیده، چرا که بعضی از ارزش ها هستن که مشترک اند و تعداد بسیار زیادی از اون ارزش ها هم هستن که مشترک نیستن.

موضوع ما اینکه این مسیله ما در برابر آنها رو چطور میشه حلش کرد؟ این تعارضی که بین ارزش های مختلف هست چطور میشه حلش کرد؟ 

این موضوع رو شما در همه جا می تونی بیینی، در بین اعضا یک خانواده ، جامعه و حتی نظام بین الملل، 

شما فرض کنید یک جنگلی دارید ، که در چهار طرف آن چهار قبیله مختلف زندگی می کنند. هر کدوم از این قبیله ها در حاشیه جنگل ، مزارع ، چراهگاه ها و حتی نظام اخلاقی خودشون رو دارند

مثلا قبیله شرقی بدین شکله که هر خانواده ای در این قبیله به طور یکسان گوسفند داره و مرد آن خانواده در شورا قبیله عضوه و از چراهگاه ها و مزارع بطور مشترک استفاده میشه. این شورا هم باید تصمیمات مهمی رو بگیره، مثلا یک خانواده تصمیم میگیره که تعداد گوسفند هاش رو از بقیه خانواده ها بیشتر کنه و بنابراین از منابع مشترک اهالی قبیله داره بیشتر استفاده می‌کنه ، اینجا شورا باید تصمیم بگیره و به خانواده بگه که تعداد گوسفند هاش رو به میزان قانون قبیله کاهش بده.

غرب جنگل هم یک قبیله هست که یک مرتع مشترک دارن و اندازه نفرات خانواده است که مشخص می‌کنه شما چه تعداد گوسفند باید داشته باشید  و اندازه گوسفند ها ثابت نیست، اونیکه خانوادش جمعیت بیشتری داره می‌تونه تعداد گوسفند بیشتری داشته باشه و از مرتع مشترک هم بیشتر می‌تونه استفاده کنه و بلعکس.

اینجا هم یک شورایی دارند که باید تصمیمات سختی بگیره، مثلا اگر. در یکسال یک خانواده ای پنج عضوش رو از دست بده، شورا باید تو این حال روحی بیاد بهشون بگه شما باید تعداد گوسفندهاتون رو کاهش بدید و همچنین حق استفاده از مرتع مشترکتون هم کاهش پیدا می‌کنه .

شمال جنگل یک قبیله دیگه است ، اینا اصلا مرتع مشترک ندارن، هر خانواده ای یک تیکه زمین داره که دورش حصار کشیده و بعضی از زمین ها حاصلخیزه بعضی ها نیست، بعضی از خانواده ها در طول زمان تونستن زمین هاشون رو زیاد کنن و بعضی ها همونم از دست دادن ، شورا شون هم کار خاصی نمیکنه، فقط باید حواسش به این باشه که اگر دو خانواده باهم قراری میذارن ، کسی تخطی نکنه و قانون شکنی نکنه.

جنوب جنگل هم یک قبیله دیگه است، اینا همه چی شون مشترکه ، مرتع مشترکه، گوسفندها مشترکن، همه چیز مشترکه ، از نیرو کارشون تا محصولی که برداشت میکنن ، مشترکه.شورا شون هم نسبت به قبیله شمالی خیلی سرش شلوغه، هم باید نظارت کنه، هم باید کار رو تقسیم کنه که کیا انجام بدن، هم باید موقع برداشت محصول هماهنگی ها رو انجام بده و …

هر کدوم از اینا دارن کم و بیش ، با خوب و بد زندگی خودشون رو میگذرونن. تا اینکه یک تابستانی آتیش میزنه به جنکل، همه چیز میسوزه و نابود میشه، بعدشم بارون میاد و وسط جنگل یک مرتع خیلی بزرگ درست میشه که تنها منابع موجود برای این چهار تا قبیله است، حالا این چهارتا قبیله باید باهم همکاری کنند تا بتونن از اون منابع استفاده کنن

هرکدوم از این قبیله ها سیستم خودشون رو داشتن، نظام خودشون رو داشتن ، علاوه بر اینها یکسری مشکلات هم بوجود میاد مثل اینکه یک قبیله ای میاد میگه قبل اینکه اینجا جنگل باشه من اینجا زندگی میکردم و این منابع حق مسلم ماست ، یک قبیله دیگه میاد میگه ما یک کتاب مقدس داریم، تو اون کتاب این زمین به ما وعده داده شده و باید بدید به ما.

بعضی از قبیله ها هم آداب و رسوم خاص دارن و معتقدن گوسفند های سیاه و سفید باید باهم به چراهگاه نرن ، یا قبیله دیگه ای معتقده زن ها نباید چوپانی کنند  و اینجا آغاز درگیری هاست ، درگیری ، درگیری و درگیری، درگیری هایی که نه پایانی داره و نه راه حلی

وضعیت حال حاضر ما هم همینه در دنیا، قبیله های متفاوت ، نظام ارزش های متفاوت ولی بخاطر محدودیت منابع مجبوریم که باهم کار کنیم. ناچاریم که باهم کار کنیم.

حالا ما چطور باید بفهمیم که راه کدومه ؟ 

تقریبا در همکاری های مشترک یک اختلافی در منافع من و منافع ما وجود داره و این دلیل اصلی تمام تنش هاست، اصلا وجود پلیس و قانون به این خاطر که این موضوع رو نظارت و مدیریت کنه.

نگاه تکاملی به اخلاق از زمان داروین سوالش مطرح شده و سوال اینکه اخلاق چجوری به وجود اومده؟

اخلاق تکامل پیدا کرده تا بتونه بعنوان یک راهکار و راه حل ، مسئله همکاری بین ما رو حل کنه.

از نظر زیست شناسی مغز ما انسان ها تکامل پیدا کرده تا همکاری را درون گروه انجام بده. و نه بین گروهی. یا حداقل نه بین همه گروه ها.

در واقع اخلاق ما تکامل پیدا کرده تا ما رو بر اونها ترجیح بده و نه اینکه ما رو بر من ترجیح بده.

ما نیاز داریم به یک متا اخلاقی که به ما اجازه بده بتونیم این تعارضات رو کنار بذاریم و درکنار هم همکاری کنیم. حالا قبل از اینکه به این متا اخلاق بپردازیم بهتره که اول بیایم الف و ب اخلاقیات خودمون رو ی بررسی بکنیم، همینکه ما تمدن داریم، جامعه داریم، یعنی تونستیم که ما رو بر من ترجیح بدیم، پس می تونیم ما بین گروهی رو به ما درون گروه هم ترجیح بدیم.

از نظر تکاملی اولین قدمش انتخاب خویشاوندی است، من می‌خوام نژاد خودم رو گسترش بدم، و خب یک برادر و خواهری هم دارم، کمک میکنم اونا هم گسترش پیدا کنن ، این سطح اول همکاریه.

سطح دوم همکاری اینکه ما زیاد قراره همدیگرو ببینیم، اگر فقط یکبار در طول عمر قرار بود همو ببینیم، من کلاه شما رو بر می داشتم و تمام. ولی اگه هر روز قرار باشه همدیگرو ببینیم ، دیگه من نمیتونم کلاه شما رو بردارم، شما هم نمی تونی، نیاز داریم به همکاری کردن.

در واقع ما با احساساتمون من رو به ما ترجیح می دیم.

تا بدین جا همکاری درون قبیله ای بد نبوده ، اتفاقا خیلی هم خوب بوده، چراکه باعث شده ما از زندگی انفرادی به زندگی اجتماعی روی بیاریم، اما در طول سالیان سال این همکاری گروهی به شکل همکاری‌ قومی و قبیله ای نمود پیدا کرده، تا جاییکه لباس های مشخص، رقص مشخص، غذاهای مشخص ،و… رو ایجاد کرده و انسان ها رو بایاس کرده روی اینکه آیا طرف مقابل با زبان و لهجه من داره حرف میزنه یا نه؟ و اگر نه، پس یا میخواد از من بکنه یا من باید ازش بکنم. الان که جامعه جهانی نزدیک تر شده و دنیا دهکده شده،. ما نیاز داریم تا از همکاری درون قومی و قبیله ای به همکاری بین قبیله ای روی بیاریم، در ادامه به چالش های پیش رو می پردازیم

دو تا چالش و مانع اصلی وجود داره ، یک مسئله خودخواهی برخی قبیله ها هستش. چالش دوم واقعیت اختلاف نظر داشتن بین گروه ها و قبیله هاست.

حالا این تفاوت ارزش ها از کجا میاد ؟ بیشترش به میزان تاکید ما روی موضوعات مرتبط هستش. مثلا یک قبیله ای که منابع و محصول بدست آماده رو به اشتراک میذاره ، اینطور نیست که نفهمه یک خانواده یا چند خانواده دارن سو استفاده میکنن و کم کاری میکنن، میفهمن اما ترجیح میدن هیچ خانواده ای تو قبیله شون بخاطر گرسنگی نمیره، از همین جهت تاکید شون روی تقسیم کردن محصولات به مساوات هستش ، حالا این وسط چند تا خانواده هم دزدی کردن، کردن،. زیاد مهم نیست.

یک قبیله دیگه ای هم براش خوشایند نیست که کسی بمیره ، اما این براش خیلی مهمه، که کسی که زحمت بیشتری میکشه، محصول بیشتری هم برداشت کنه و عدالت برقرار باشه.

هر دو قبیله هم میدونن که سیستمشون کامل و جامع نیست، ولی خب تبادله دیگه ، هر کدوم روی یک چیزی تاکید دارند

یک تحقیقی کردن در چندین نژاد، از آفریقای جنوبی گرفته تا آمریکا لاتین ، آسیای شرقی و اروپا و … ، یک بازی دو نفره است، یک صد دلاری به دو نفر میدن، یک نفرشون باید تصمیم بگیره که این رو چطور تقسیم بندی میکنه  که طرف دوم راضی باشع، اگه طرف دوم راضی بود هر دو پول رو به همون میزان تقسیم میکنن و دریافت میکنن ، اگر طرف دوم نپذیرفت، به هیچ کدومشون پولی نمیرسه، اینکارو برای این کردن که منصفانه بودن رو در جوامع مختلف بسنجن

مثلا تو کشور پرو ، آدم ها ۷۵ به ۲۵ پول رو تقسیم میکردن و طرف دوم ۲۵ دلار رو می‌گرفت و حرفی نمی زد. و راضی بودن

ولی تو آمریکا توقع بالا بود یعنی ۵۰ به ۵۰ بود تقسیم شون

تو گینه پیشنهاد ها ۳۰ به ۷۰ بوده و سخاوتمندانه تر بودن نسبت به طرف دوم

این آزمایش رو تعریف می‌کنه نویسنده تا بگه ، ما از ابتدا تعاریفمون با هم فرق داره، و قطعا نظام اخلاقی که روی این ها سوار شده نیز فرق داره، مثلا امریکایی ها به ی چیزی میگن منصفانه که پنجاه پنجاه باشه ، آمریکا لاتین  به چیزی میگن که ۷۵ به ۲۵ باشه  و همینطور عربستانی ها به ۸۰ به ۲۰ میگن منصفانه. و شما میتونید این رو به جنبه های اخلاقی دیگر اون جامعه بست بدید

خب سرنخ اصلی رو گم نکنید، ما بدنبال یک فرا اخلاق هستیم که بتونیم تعارضات بین گروهی رو حل کنیم.

حالا بریم راجب نقص هایی که در این اخلاقیات ما در طول تکامل رخ داده صحبت کنیم، نقص هایی که اتفاقا بخاطر همین تاریخچه تکاملی توشون بوجود اومده، مثل رفتارهایی که بنظر منطقی نمیان ولی ما تکرار میکنیم، یا الگو هایی که ما تو تصمیم گیری های اخلاقی مون هست و هی تکرار میشه 

نویسنده معتقده که ریشه این تعارض فلسفی از عصب شناسی میاد و ریشه اش در فلسفه نیست 

ما دو تا سیستم داریم برای تصمیم گیری مون،. یک سیستم کنترل داریم یک سیستم خودکار

در لحظه تصمیم این دو سیستم باهم مبارزه می‌کنند 

بعضی وقت ها ما با سیستم احساسی مون تصمیمی رو میگیرم و بعضی وقت ها با بخش تعاملی مغزمون.

مغز ما مثل دوربین دیجیتال ، دو تا تنظیم داره، تنظیم خودکاری میخوایم برای موقعیت هایی که تصمیم گیری سریع و آنی میخوایم ، و تنظیم دستی داره، که کمتر قابل استفاده است.

این تنظیم دستی برای زمانیکه باید یک ابتکاری به کار ببری یا تو یک موقعیت جدید قرار گرفتی.

ترکیب این دو اون راندمان عالی رو به ما میده.

بین راندمان ، انعطاف پذیری و کارایی باید بالانس باشیم، 

مثلا عنکبوت تمام تنظیماتش اتوماتیکه، در شرایط عادی همه کارها رو درست انجام میده ولی وقتی شرایط عوض  میشه ، دیگه اون کارها رو نمیتونه به درستی انجام بده 

در عوض موجوداتی که شرایط شناختی شون پیچیده تره، در مشکلات و شرایط مختلف هم میتونن رفتار و راه حل تازه ای داشته باشیم. 

وقتی میگیم احساس درونی مون ی چیزی میگه ولی مغزمون ی چیز دیگه ، دقیقا داریم راجب این تفاوت ها حرف می زنیم

وقتی ما کسی رو خارج از گروه مون می بینیم، تضاد هاست که واکنش میدن، 

پس ما دو تا سیستم داریم که این دو باهم تناقض دارن.(اتوماتیک و تنظیمات دستی)

بعضیا میگن دنیا دار تعارضه و ما باید انقدر بجنگیم تا یکی پیروز بشه، ولی ما مخالف این هستیم، ایده فایده گرایی راه حل این موضوع هستش.

فایده گرایی یعنی چی؟ یعنی اون کاری درسته که بیشترین میزان خوبی رو در بلند مدت درست کنه، (یکم بحث فلسفی داره که ما واردش نمیشیم)

بنیانگذاران این ایده، …. بودند که در قرن هجده، با برده داری، آموزش زنان، حقوق کارگرها ، حق طلاق، جدایی دولت از کلیسا و … دفاع می کردن، همون‌جوری که می دونید قرن هجده این چیزا در اروپا بوده، مثلا برده داری هم قانون دینی داشت و هم دولتی، 

متفکران اون دوره، نشستند و فکر کردن و رسیدن به خیر و خوبی و فایده حداکثر برای بیشتر آدم ها.

ولی چرا باید یک متر و معیار در بیاریم؟ و حالا که در اوردیم، چرا شادکامی ؟ چرا خوشبختی؟ باید معیار ما باشه؟

بیاید برای تصور خوشبختی، اون چیز هایی رو تصور کنیم که اگر نداشته باشیم، شادکامی ما رو کم می کنه! مثلا اگر شرکت نباشه ما هم دیگه نمی تونیم پول در بیاریم، اگر خانواده نباشه، شادمانی ما رو کم می‌کنه. 

بجای اینکه بگیم چی خوشبختیه! میتونیم بگیم چه چیز هایی نیست، و اینجوری مسئله حلش راحت تره!

خوشبختی برآیند کیفیت تجربه زندگی انسان هستش. 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *